کد مطلب:53800 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

علی نپذیرفت و گفت نه











عبدالرحمن بن عوف به اعضای شورا گفته بود كدام یك از شما حق انتخاب شدن را از خود ساقط می كند و حاضر است كه شایسته ترین افراد شورا را به خلافت برگزیند.

سپس خود استعفا كرد و آرا دیگران را برای انتخاب خلیفه به دست آورد و اعلام كرد كه مردم خواستار خلافت علی و عثمان می باشند.

- آیا فرزند عوف به جهت این كه علی و عثمان از فرزندان عبد مناف می باشند آن دو را همپایه و همطراز یكدیگر قرار داد ؟

بی تردید این اشتباه بود و تكرار اشتباه خلیفه دوم، كه خلافت را در میان جمعی قرار داد و به گمانش علی یكی از آنها می باشد. این كه امیرالمومنین «ع» فرمود عمر امر خلافت را در جماعتی قرار داد و مرا هم یكی از آنها گمان نمود ( فیالله و للشوری[1] از جهت حق انحصاری بود یا از نظر مرتبت علم و دانش و اسلام شناسی و شوون اجتماعی.

- آیا عبدالرحمن ترتیبی فراهم كرد كه خلافت بین این دو نفر محدود گردد و آن وقت اولویت به علی داده شود، چنانكه او را در خلوت به خلافت بخواند و در میان جمع هم وی را مخاطب قرار داد و گفت یا علی، با تو بر طبق كتاب خدا و سنت فرستاده ی پروردگار و به كار بستن روش ابوبكر و عمر بیعت می كنم.

[صفحه 179]

علی نپذیرفت، محكم و قاطع گفت نه: كتاب خدا، سنت محمد «ص»، اجتهاد خودم.

- آیا سیاست امیرالمومنین نپذیرفتن خلافت بود، چون می دانست كه افكار عمومی هنوز برای قبول حكومت او آماده نیست ؟

به همین جهت فرمود به اجتهاد خودم تا در دقایق آخر تعیین سرنوشت خلافت، افكار عمومی را نسبت به خودش ارزیابی كند تا چنانچه اكثریت مردم خواهان حكومت او باشند، به حمایت او برخیزند و شرط عبدالرحمن را مردود اعلام كنند و به او بگویند كه ای عبدالرحمن تو حق نداری، حق انتخاب اصلح را به حق انتخاب مشروط تبدیل كنی.

- آیا شرط زاده ی عوف برای محدود كردن سیاست خلیفه ی جانشین عمر بود ؟ یا این كه می خواست ترتیبی فراهم كند كه خلیفه ی جدید بر سیاست خلیفه ی پیشین صحه بگذارد ؟

- آیا شرط ابن عوف برای تحكیم نظام ابوبكر و عمر بود كه به خیال خود مردم آن را پسندیده و از آن راضی بودند.

- آیا عدالت عمر آنچنان در دلها پایه داشت كه عبدالرحمن فكر می كرد اگر دگرگونی در روش حكومت خلیفه ی دوم ایجاد شود باعث خواهد شد كه نظام كشور پهناور اسلامی از هم گسیخته گردد ؟

- آیا مردم می خواستند كه عبدالرحمن با خلیفه جانشین عمر شرط كند كه روش او را ادامه دهد و اگر این موضوع خواست مردم نبود، چرا به شرط فرزند عوف اعتراض نكردند و نگفتند كه این شرط جزء وصایای عمر نمی باشد.

- آیا قدرت در دست دولتمردان خلیفه ی متوفی بود و كسی نمی توانست قبل از اجرای وصایای عمر ابتكار عمل را در دست بگیرد.

- اگر علی خلافت را می پذیرفت و شرط را قبول می كرد، آن وقت عبدالرحمن می گفت علی شایسته ترین افراد بود كه من با او بیعت كردم ؟ یا اطمینان داشت كه علی، روش دو خلیفه متوفی را پذیرا نمی باشد و بدین سبب، روش شیخین را شرط خلافت قرار داد تا عثمان را فراخواند و با وی بیعت كند.

برخی نوشتند ابوبكر و عمر به آراء صائب علی تكیه داشتند و آنها را به كار می بستند - آیا فرزند عوف همین را در تصور داشت و فكر نمی كرد كه علی یكسره رفتار شیخین را رد نماید - از این رو اولویت در بیعت را با شرط به كار بستن روش شیخین، به علی واگذار كرد ولی بی نتیجه ماند.

[صفحه 181]

- آیا ملاك انتخاب خلیفه، شایسته ترین افراد شورا بود یا كسی كه شرط را بپذیرد و بالاخره باید دید چگونه شد كه شرط ابن عوف جانشین لیاقت و شایستگی گردید ؟

- آیا مردم علی را قبول كرده بودند به شرط آن كه به رفتار شیخین خلافت كند یا این شرطی بود كه عبدالرحمن برای راضی كردن آنانی كه از خلافت علی ناراضی می شدند پیشنهاد كرد، گرچه شرطی كه عبدالرحمن پیشنهاد كرده بود آزادی اندیشه و عقیده ی علی را در آنچه رویه ی دو خلیفه قبلی بود محدود می ساخت، اما موضوعات اجتماعی محدود به همان موضوعات و در همان ابعادی نبود كه شیخین برای آنها روش كار معین كرده بودند.

- زمان و اوضاع و احوال اجتماعی همواره مسائل جدید و تازه ای را به وجود می آورد كه بررسی و حل آنها نیاز به اندیشه ی نو و برنامه ی جدید دارد و راه حل های پیش ساخته توان مقابله با آنها را ندارد و همچون فرمول ریاضی نیست كه در تمام زمینه های ریاضی قابل اعمال باشد و بدون تردید در این گونه موارد ابتكار عمل در دست علی «ع» بود.

اما امیرالمومنین چنین نمی خواست، ما در بررسی سخنان آن حضرت خطاب به طلحه و زبیر، می بینیم كه علی به اصول محكم احكام الهی پایبند است و به سنت فرستاده ی خدا استواری فراوان دارد ولی در روشهای خلفای پیشین تجلی رضای خدا را نمی یابد.

علی علیه السلام می فرماید:

«آن گاه كه زمام كار به دستم افتاد به كتاب خدا و دستوری كه برای ما مقرر و بدان مامور شدیم نگریستم و از آن پیروی نمودم و آن چه سنت پیامبر بود به كار بستم و در این كار به كسی نیاز نداشتم و حكمی كه بدان نادان باشم برخورد نكردم تا با شما و دیگر برادران اسلامی مشورت كنم. من در تقسیم اموال آن كردم كه خدا مقرر و حكمش را روان ساخته بود و در این راه به شما نیازمند نگردیدم»[2] .

تاریخ گزارش می دهد در آخرین شبی كه مهلت وصیت عمر پایان می یافت، عمر و عاص كوشش فراوانی به كار برد كه كار به نفع قریش تمام شود، او به دستور ابوسفیان با عثمان ملاقات كرد تا به او بگوید كه رای خود را در اختیار علی «ع» نگذارد.

می گویند كه فرزند عاص به عثمان گفت كه عبدالرحمن مرد كوشایی است و با تو بیعت نخواهد كرد مگر آن كه با او تعهد كنی، من به تو توصیه می كنم كه در مقابل او تعهد

[صفحه 182]

كن زیرا خیر تو در آن است.

نوشتند كه عمروعاص ترتیبی داد قبل از اعلام رای خلافت، با امیرالمومنین علی علیه السلام ملاقات كند و چنین كرد، آن وقت به آن حضرت گفت:

«یا اباالحسن، عبدالرحمن مردی است كوشا و چون اراده ی او را تقویت كنی و عهدی به او نسپاری بی طمعی تو را بیشتر می رساند ولی او به اندازه ی كوشش و طاقتش قضیه را دنبال می كند و بی تردید رغبتش به تو بیشتر است....»[3] .

از تحلیل این گزارش چنین به دست می آید كه موضوع شرط و گرفتن تعهد به اجرای روش شیخین در مجمع قریش مطرح و تصویب گردیده بود و عبدالرحمن را راضی به اعلام آن كرده بودند.

اما آنچه درباره ی امیرالمومنین «ع» گفته شده نمی تواند درست باشد زیرا چنین به نظر می رسد كه گزارش تاریخ می خواهد ثابت كند كه عمروعاص آنچنان هوشمند بود كه می توانست با گفتار خود علی را از تصمیم خویش باز دارد و این قابل پذیرش نیست.

باید دانست آنچه در زمینه ی نقش عمر و عاص برای موفقیت عثمان نوشتند بیشتر نشانگر آن است كه فرزند عاص برای بنی امیه كوشش داشته است و بدین سبب سهمی در حكومت بنی امیه دارد و شاید این كار را خود عمروعاص شایع كرده است تا به سیاستمداری معروف و در میان بنی امیه محبوب شود.

اما درباره امام علی بن ابیطالب نمی تواند صادق باشد كه فرزند نابغه[4] امیرالمومنین را فریفته است و معلوم نیست چه كسی در نخستین بار این مطلب را در تاریخ آورده كه طبری و دیگران هم از آن یاد كرده اند آنچه در آن تردید نیست آن است كه عمروعاص، امیرالمومنین علی «ع» را دشمن داشت و سعی می كرد از آن بزرگوار عیب جویی كند.[5] .

علی كه می گوید حكمی كه بدان نادان باشم برنخوردم تا با شما و دیگران در حل آن به گفتگو پردازم.[6] چگونه ممكن است دو مرتبه پیشنهاد عبدالرحمن را رد كند و ملاك او در رد پیشنهاد خلافت، سفارش عمر و عاص باشد.

حال آن كه علی «ع» خود می دانست كه قریش با او میانه ی خوبی ندارند و در دشمنی با

[صفحه 183]

او اتفاق دارند. علی به سزاواری خود به خلافت مطمئن بود از این رو پس از اعلام نظر فرزند عوف به مردم گفت:

شما می دانید كه من برای خلافت از هر كسی سزاوارترم، من خلافت را تسلیم دیگری می كنم، مادام كه مسلمین در فتنه و فساد نباشند و بجز من به كسی ستم نشود.

در این كار من از فضل خدا چشم امید دارم و در پیشگاه او پیشانی اطاعت و عبادت بر خاك می گذارم و به رنگها و زیبایی های دنیا كه شما بدان دلباخته اید و با یكدیگر منازعه دارید رغبتی ندارم.[7] .

اگر امیرالمومنین خلافت را رد نمی فرمود:

- آیا فتاوی شیخین كه راهی به كتاب خدا یا سنت پیامبر نداشت می توانست فراگیر شود تا جایی كه آن حضرت نتواند در زمان خلافت خود همه ی آنها را منسوخ فرماید؟

- آیا زمینه ای برای بدعتهای عثمان كه نخستین بار در اسلام روی داد، فراهم می شد و جامعه ی طبقاتی كه بر اثر عدم وجود بینش صحیح عثمان در اداره ی امور جامعه به وجود آمده بود قوت و گسترش می گرفت تا جایی كه فاصله طبقاتی بین گروه مستمند و گروه مرفه به اوج خود برسد؟

- آیا صحابه ی كبار و اشراف قریش می توانستند در عراق و شام و مصر اراضی وسیع به دست آورند و عمارت عالی بسازند؟

- آیا طبقه اشراف و سرمایه داران بزرگ چون طلحه و زبیر می توانستند آن چنان نیرو به دست آورند كه بتوانند از زیر بار حكومت عدل علی شانه خالی نمایند.

خلافت عثمان سبب شد كه:

زبیر در بصره، كوفه، مصر، اسكندریه خانه های باشكوه بسازد و املاك فراوان به دست آورد تا جایی كه ثروت وی را در هنگام فوت پانصد هزار دینار، هزار اسب، هزار غلام، هزار كنیز برآورد كردند.

طلحه در شرایط كمتری نبود، در كوفه قصر داشت و املاك فراوانی در عراق فراهم كرد كه درآمد روزانه اش را تا هزار دینار تخمین زدند و در سایر نقاط كشور اسلامی املاك فراوانی داشت، در مدینه خانه ای وسیع با آجر و گچ و چوب بنا كرد كه از لحاظ زیبایی در خور اهمیت بود.

[صفحه 184]

سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف هم دارای خانه های وسیع و املاك فراوان و ثروت سرشار بودند. سایر صحابه رسول خدا هم مانند آنها از رفاه فراوانی برخوردار بودند.

- اگر خلافت عثمان نبود. آیا حكومت ساده ی اسلامی به اشرافیت و سلطنت تبدیل می شد و آیا خلیفه به عنوان رهبر مسلمانان كاخ نشین می گردید و حاجب و دربان استخدام می كرد و بیت المال را آنچنان در اختیار می گرفت كه عبدالله مسعود خزانه دارش به او اعتراض كند و خلیفه او را چنان مضروب نماید كه چند دنده اش بشكند و بالاخره بر اثر جراحات وارده دار فانی را وداع كند.

- آیا زندانی های سیاسی و تبعیدهای سیاسی جزء مجازات اسلامی درمی آمد، و پیوند قوم و خویشی نردبان رسیدن به مقامات سیاسی و اجتماعی می گردید، و سرمایه داری و اشرافیت كه از ارزشهای جاهلیت بود بار دیگر اوج می گرفت.

- آیا معاویه به پهنه ی قدرت خویش می فزود و مروان بن حكم می توانست قدرت خلافت اسلامی را در اختیار داشته باشد و بنی امیه به تمام نیروهای حكومت دست یابند.

عثمان از روز چهارم محرم سال بیست و چهارم هجرت به خلافت نشست و دوازده سال زمام امور را در دست داشت اگر این مدت جزء زمامداری علی «ع» بود، آیا طلحه و زبیر می توانستند آن قدر نیرومند شوند كه بتوانند در مقابل علی جنگ جمل را به وجود آورند و معاویه می توانست با بذل مال و به كار بردن سیاستهای اقتصادی حزب نیرومندی بسازد و از فرمان علی سرباز زند و لوای عصیان برافرازد و جاه طلبی و دنیاداری را در جنگ صفین جستجو نماید.

آری، علی می بایست خلافت مشروط را رد كند زیرا:

علی كه خود از تفكر و تفسیر و دریافت علمی بسیار والایی برخوردار است هرگز به جمود تقلید تن نمی دهد.

علی كه بر اثر اطاعت و بندگی از خداوند به چنان نیرویی دست یافته است كه مافوق قدرت و نیروی عادی می باشد، این نیرو به دست نمی آید مگر این كه انسان از خود بگذرد كه علی نیز چنین بود و به كرات گفت آنچه موجب ستم به ما گردد پذیرا می باشیم.

او خورشید عقل و جان انسانها می باشد كه از عظمت الهی گرمی و روشنایی

[صفحه 185]

می گیرد، وی هرگز به چیزی كه با اندیشه ی او كه از عقول عادی برتر است گرایش ندارد، او به درستی كه از عقل كل می باشد و با حقیقت برتر و بالاتر رابطه ی مستقیم دارد به غیر حق سازگاری ندارد.

خط مبارزه ی علی، مبارزه با تبعیض و نظام طبقاتی برای استقرار عدالت بود و نمی خواست كه مصلحت بازی را بر حقیقت جویی، و سیاست ظاهرسازی را بر حقایق اسلامی برتری دهد. علی می خواست كه در برابر كفر، از دین و در برابر باطل از حق دفاع كند.

پس چگونه می توانست روشی را قبول نماید كه بنیانگذاران آن با تمام خدماتی كه در اسلام داشتند غاصب بودند؟

آیا قبول روش آنها، حمایت از غاصبان حق و تایید آنان نبود.

علی مرتضی از درون شورا خبر داشت.

او می دانست «در آن انجمن بجز دین و تقوی، همه چیز مراعات می شد، پای خویشاوندی، دوستی و هزاران ننگ و رسوایی دیگر از جمله دلایلی بود كه پس از سه روز قرعه ی خلافت به نام سومین كس اصابت كرد[8] .

آن روز كه علی زمام امور را به دست گرفت در حالتی كه پیراهنی پشمینه به تن و بند شمشیری از لیف خرما به كمر داشت به منبر رفت و چنین گفت:

من آنچه می گویم ذمه ی خود را به گروگان می دهم و به درستی آن ضمانت می كنم.

من هرگز دروغ نگفته ام و گرد آن نگشته ام.

در حكومت من بجز تقوی و پرهیزكاری، عدل و دادگستری هیچ چیز دیگری راه ندارد.

به اشرافیت كه یادگار دوران جاهلیت است نظری ندارم، بینوایان در نزد ما عزیزند و نیرومندان ستمگر در سازمان ما جایی ندارند.

آنان كه از عدل به تنگ آمده و فریاد می كشند بدانند كه از جور و ستم بیشتر رنجه خواهند شد چون عدل را وسعت و ستم را تنگی بسیار است.

فان فی العدل سعه، و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق.

من به خدا سوگند می خورم كه آن ثروتها و پولهایی كه از دیگران گرفتید و جمع

[صفحه 186]

كرده اید اگر چه به زنان خود كابین نموده یا كنیزانی خریداری كرده باشید با شمشیر و ترازوی عدالت از شما پس می گیرم و به كسانی كه بر آنها ستم رفته است باز می گردانم، چون در حكومت من ثروتی كه از مال دیگران و از راه ستم به دست آمده باشد اعتباری ندارد.[9] .

علی «ع» كه همه ی معارف الهی و رموز احكام و حقایق آیات را در سینه پر از اسرار خود جای داده است خلاصه اندیشه اش را این طور توجیه می كند:

سوگند به آنچه مقدس است و جز خدا چیزی نتواند بود، من هرگز حقیقت را پنهان نداشتم و دروغ نگفتم و آن را وسیله ی كار خود قرار ندادم.

و الله ما كتمت و شمه و لا كذبت كذبه[10] .

پس او چگونه می تواند روش كار ابوبكر و عمر را پیمان كند و سوگند خورد و سپس از آن بازگردد.

این كار علی نیست، او نمی تواند به رنگهای مختلف تغییر كند زیرا:

علی، علی است و رنگی جز رنگ علی ندارد.

علی می خواهد تا جهان استوار است علی باشد و بر دلها حكومت كند نه همچون فرمانروای سرزمینی باشد كه برای چند روز فرمان دهد. بدین جهت علی گفت نه و دست ابن عوف را پس زد.

آن گاه عبدالرحمن بر دست عثمان زد و بیعت كرد.

علی به سوی قریش كینه توز كه پیرامونش بودند نگریست به آنها خطاب كرد:

این برای نخستین باری نیست كه در مسیر نادرست گام گذاشتید و از شكوفایی حق مانع شدید و وسوسه ایجاد كردید. در گذشته هم تلاشها نمودید و افكار عمومی را به سوی داعیه های خود آماده ساختید.

علی می گفت خودم باید بر طبق موازین كتاب و سنت، جامعه را هدایت كنم تا سرانجام هر كسی به روشنی و درستی بداند موضوع از چه قرار است و راستی تا چه اندازه نتیجه بخش است برای همین بود كه:

علی خلافت را نپذیرفت و گفت نه، چون با زمامداری مشروط موافق نبود.

[صفحه 187]


صفحه 179، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187.








    1. نهج البلاغه خطبه 3.
    2. نهج البلاغه - خطبه 196.
    3. امام علی بن ابیطالب ص 447.
    4. نابغه نام مادر عمروعاص است كه به زنا دادن مشهور بوده است.
    5. به خطبه 83 نهج البلاغه مراجعه شود.
    6. نهج البلاغه خطبه 196.
    7. نهج البلاغه - خطبه شماره 73.
    8. نهج البلاغه، خطبه 3.«.
    9. نهج البلاغه، برداشتی از خطبه های 15 و 16.
    10. نهج البلاغه - از خطبه 16.